جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
خانه / اخبار اجتماعی / درسهایی که مورچه به من داد

درسهایی که مورچه به من داد

مورچه

همه ما روزانه شاید از جلوی صدها و حتی هزاران مورچه رد میشویم بدون اینکه توجهی به آنها داشته باشیم حتی ممکن است روزانه چندین و چند مورچه زیر پای ما له بشن و جان خود را از دست بدهند بدون اینکه ناراحت بشیم و یا تغییری در حالت ما پیش بیاید .

دیروز پسر خود را به شهر بازی برده بودم و در حالی که او مشغول بازی بود در نیمکتی نشستم . اتفاقی چشمم به مورچه ای افتاد که سعی میکرد حبه قند کاملی را حمل کند . این مورچه از هر طرف به سمت قند خیز برداشت موفق نشد قند به آن بزرگی را حمل کند . من هم به این خاطر که دلم برای آن مورچه سوخت و هم برای کنجکاوی با تکه سنگی قند را شکستم .نصف حبه قند خورد شد و نصف دیگر کامل باقی ماند . در خیال خودم فکر میکردم مورچه آن ریزه های قند را برداشته و به سمت لانه حمل خواهد کرد ولی در کمال تعجب دیدم رفت سراغ آن نصف کامل قند و تلاشش را برای بلند کردن آن ادامه داد . چند دقیقه ای به این منوال گذشت و باز من تکه سنگ را برداشتم و نصف دیگر قند را هم شکستم و کل قند به تکه های ریز تقسیم شدند . مورچه چرخی در بین تکه های خورد شده زد و تکه ای که از همه بزرگتر بود برداشت و به سختی به سمت لانه به حرکت افتاد . مسیر طولانی را به سمت لانه طی کرده بود و در بیست سانتی متری لانه ناگهان باد ملایمی وزید و مورچه را بیشتر از آن مسیری که آمده بود به عقب پرت کرد . در حین وزش باد و پرت شدن مورچه هرگز تکه قند از دهان او به زمین نیافتاد و با شدت زیاد آن تکه قند را نگه داشت و بعد که باد آرام تر شد دوباره از نو همان مسیر را به سمت لانه طی کرد و در نهایت به لانه رسید . در حال فکر کردن به این مورد بودم که آیا کار های این مورچه اتفاقی است یا واقعا خصلت همه مورچه ها این چنین است که دیدم یک مورچه دیگر به سمت تکه قند های خورد شده من رسید و در بین تکه ها باز او نیز تکه بزرگتر را برداشت و شروع به حرکت کرد .

مواردی که برای من در آن پارک و دنبال کردن چند دقیقه ای زندگی مورچه جالب بود این موارد بودن :

براستی چرا مورچه سعی داشت بزرگترین تکه را بردارد در حالی که زجر زیادی هم میبرد ؟ او نمیتوانست یک تکه کوچکتر را بردارد و به راحتی به سمت لانه حرکت کند ؟

وقتی مشکل بزرگ و باد شدیدی شروع به وزیدن کرد با چنگ و دندان از آورده خود دفاع کرد و تسلیم نشد .

باد او را به نقطه دوری برد و او را به عقب راند ولی او بازهم به مسیر خود با قدرت ادامه داد .

ما میتوانیم از این موارد درسهای خوبی بگیریم و سر لوحه زندگی خویش کنیم . آموختن هرگز عیب نیست حتی اگر استاد مورچه ای یک سانتی متری باشد . من به شخصه از آن مورچه چیزهای زیادی آموختم . به شما هم توصیه میکنم برای یکبار هم که شده اینچنین به اطراف خود با دقت نگاه کنید . در هر وجب به وجب این زمین مواردی است که میتواند دید و زندگی ما را عوض کند .

در آخر هم یادآوری میکنم هم به شما و هم به خودم که هنگامی که راه میرویم بیشتر حواسمان به زیر پایمان باشد شاید ضعیفتری همچون مور یا قدمهای بی تفاوت ما حق حیات را از دست بدهد …

نویسنده : هادی صاحب خواجه

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *