سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
خانه / اخبار اجتماعی / طلاق در شب عروسی

طلاق در شب عروسی

ثریا منتظر است تا منشی شعبه ۲۶۷ دادگاه خانواده تهران نامش را صدا بزند تا وارد اتاق شود و داستان زندگی‌اش را برای قاضی محمدی تعریف کند. نامش روشنک-ض است و ۲۲ سال بیشتر ندارد. با این حال برای طلاق آمده است. او ۱۴ ساعت بعد  از جشن عروسی‌اش راهی دادگاه خانواده شده است. روشنک داستان زندگی‌اش را برای دوات آنلاین این طور تعریف می‌کند:

آشنایی من و فرهاد خیلی اتفاقی بود. من تازه دیپلم گرفته بودم و به کلاس کنکور می‌رفتم تا در دانشگاه قبول شدم. یک روز فرهاد در مسیر کلاس کنکور تا خانه سر راهم سبز شد و باب آشنایی را باز کرد. بعد از آن مدتی با هم در ارتباط بودیم ولی این رابطه چندان جدی نبود تا این‌که کم‌کم احساس کردم عاشق فرهاد شده‌ام. او هم همین حس را نسبت به من داشت. این طور بود که رابطه‌مان جدی شد.

من و فرهاد از همان اول هم با هم اختلافاتی داشتیم. او از من توقعاتی داشت که نمی‌توانستم انجام بدهم. فرهاد هم بعضی خواسته‌های مرا نادیده می‌گرفتو همین باعث می‌شد هر از گاهی با هم جر و بحث کنیم اما این دعواها هیچ‌وقت آنقدر جدی نشد که رابطه‌مان را تمام کنیم بلکه هر دو هنوز عاشق هم بودیم و می‌خواستیم در کنار هم باشیم.

بالاخره فرهاد و خانواده‌اش به خواستگاری‌ام آمدند و پدر و مادرم وقتی دیدند من هم او ر دوست دارم مخالفتی نکردند. همه چیز خیلی ساده برگزار شد و من و فرهاد ۸ ماه قبل عقد محضری کردیم. در مدت عقد اختلافات‌مان بیشتر شد و گاهی پیش می‌آمد که با هم مفصل دعوا کنیم اما همه اینها به‌خاطر اختلاف سلیقه بود و من شک نداشتم وقتی سر خانه و زندگی خودمان برویم همه چیز رو به راه می‌شود. در همان ایام بود که مادرم یک بار متوجه دعوای من و فرهاد شد و خیلی جدی در این باره با من صحبت کرد. او گفت وقتی شما دو نفر در این مرحله تا این حد با هم اختلاف دارید بهتر است اصلا عروسی نکنید و جدا شوی اما من جواب دادم فرهاد را دوست دارم و این مشکلات برطرف می‌شود.

در نهایت تاریخ عروسی را مشخص کردیم اما هر چه جلوتر می‌رفتیم اختلافات من و فرهاد بیشتر می‌شد. این بار سر مقدمات عروسی چند بار دعوا کردیم ولی به هر حال روز جشن فرارسید. عروسی من یکی از تلخ‌ترین خاطراتم است. آن شب اصلا احساس خوبی نداشتم. فرهاد رفتار خیلی بدی داشت و به مهمان‌های من کم محلی می‌کرد. از طرفی او هم به هر چیز گیر می‌داد و می‌گفت چرا این طور کردی یا آن طور کردی. همان شب وقتی مهمان‌ها رفتند من و شوهرم قبل از این‌که سوار ماشین شویم تا به خانه‌مان برویم با هم دعوای مفصلی کردیم و در حالی وارد خانه‌مان شدیم که هر دو عصبی بودیم. در خانه هم با هم دعوایمان شد. تا صبح من حتی لباس عروس را عوض نکردم و سر هم داد زدیم. آخر هم فرهاد گفت اگر از خانه بیرون نروم خودم و خانه را آتش می‌زد. این طور بود که صبح زود به خانه پدرم برگشتم و بعد هم به دادگاه آمدم. حالا هم می‌خواهم هر طور شده جدا شوم تا خودم را از شر این زندگی خلاص کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *