حتما تا بحال شنیده اید که میگویند : «در جریان رد الشمس، نماز حضرت سلیمان قضا شد و به دستور حضرتش، فرشتگان خورشید را دوباره بازگرداندند تا وی بتواند نمازش را بخواند»، چقدر درست است و واقعیت دارد؟ در ادامه این مطلب را بخوانید.
در هندسه معرفتی شیعه، پیامبران الهی در سه مرحله دریافت، نگهداری و ابلاغ وحی عاری از هر خطا و اشتباه و دستبرد شیاطین و ابالسه هستند. در قرآن اما آیاتی وجود دارد که با قول به عصمت انبیاء منافات دارد.
نوشتار حاضر به ماجرای حضرت سلیمان در قرآن می پردازد که در جریان این ماجرا ادعا شده، حضرت حشمت الله، سلیمان نبی، از فرط علاقه به خیول و اسبهای نظامی خویش، یاد خدا را از یاد برده و نماز حضرتش فوت گردیده است.
حضرت سلیمان، فرزند حضرت داوود(ع)، سومین پیامبر بزرگ بنیاسرائیل است که خداوند از مواهب هستی، فضل بیشماری بدو عطا کرده از جمله خلافت بر پهنه وسیعی از مناطق جغرافیایی، تسخیر لشکریانی از جن، انس و حیوانات و نیز علم تکلم به زبان حیوانات. با این همه برخی از اهل تفسیر به نقل از سیر و تواریخ اسلامی، داستانی را آوردهاند که با نگاهی علمای شیعی در مساله عصمت پیامبران، منافات دارد.
بزرگان شیعی از جمله سید مرتضی در تنزیه الانبیاء، ساحت مقدس این پیامبر عظیم الشان را مبرای از هر گونه خطا و سهو دانسته و در تنزیه چهره حضرتش از این گونه نسبتها کوشیدهاند. این نگاه بعدتر توسط اجلّه مفسران شیعه همچون فیض کاشانی و علامه طباطبایی تقویت شد. با این تفاوت که صاحب تفسیر المیزان، بر این باور است که انبیاء در حوزه امور فردی که دخلی به احکام و دیانت مردم ندارد، معصوم از خطا و رخنه شیطان نیستند. دیدگاه علامه سپس توسط برخی شاگردان وی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله سبحانی به نقد کشیده شد.
بنابر نقل برخی از مفسران، سلیمان نبی، به خیول و اسبهای تیزپا و چالاک بسیار علاقمند بود تا بدانجا که گاهی آنچنان در تماشای آنها غرقه میشد که خدا را نیز از یاد میبرد!
مورد استناد آنها، آیاتی است از سوره مبارکه صاد که میفرماید:
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الجِیَادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّىٰ تَوَارَتْ بِالحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالأَعْنَاقِ (ص،آیات ۳۳-۳۰).
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ * إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الجِیَادُ * فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَیْرِ عَن ذِکْرِ رَبِّی حَتَّىٰ تَوَارَتْ بِالحِجَابِ * رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالأَعْنَاقِ (ص،آیات ۳۳-۳۰).
یک. فقه اللّغه آیات
نخست نگاهی بیفکنیم به معانی واژگان این آیات(فقه اللغه).
«عشىّ» به معناى آخر روز و عصر است و «صافنات» (جمع «صافنه») به اسبهایى گفته مىشود که بر روى سه دست و پا ایستاده و دست راست خود را کمى بلند مىکنند و تنها نوک جلوى سم را بر زمین مىگذارند (این حالت مخصوص اسبهاى نجیب و اصیل است).[۱]
«عشىّ» به معناى آخر روز و عصر است و «صافنات» (جمع «صافنه») به اسبهایى گفته مىشود که بر روى سه دست و پا ایستاده و دست راست خود را کمى بلند مىکنند و تنها نوک جلوى سم را بر زمین مىگذارند (این حالت مخصوص اسبهاى نجیب و اصیل است).[۱]
«جیاد» جمع «جواد» در اینجا به معنى اسبهاى سریع السیر و تندرو است و در اصل از ماده «جود» و بخشش گرفته شده، منتهى «جود» در انسان از طریق بخشیدن مال است و در اسب از طریق سرعت سیر.[۲]
دو اشکال مبنایی
برخی تفسیرها مناقشه انگیز بوده و دو اشکال جدی متوجه آنهاست:
یک. حضرت سلیمان(ع) دیدن اسبان را بر ذکر خدا مقدم داشت و این خلاف شاء انبیاست.
برخی تفسیرها مناقشه انگیز بوده و دو اشکال جدی متوجه آنهاست:
یک. حضرت سلیمان(ع) دیدن اسبان را بر ذکر خدا مقدم داشت و این خلاف شاء انبیاست.
دو. سلیمان آنچنان غرق در تماشای اسبان شد که خورشید غروب کرد و نماز حضرتش قضا شد.
پاسخ اهل تفسیر
مفسران در تفسیر این آیات سه گونه دیدگاه به میان آوردهاند:
دیدگاه اول
برخی، کلمه «أَحْبَبْتُ» در عبارت «إِنىّ أَحْبَبْتُ حُبَّ الخیر عَن ذِکْرِ رَبىّ» را به معنای «أنبت» گرفتهاند؛ و چنین توجیه کردهاند که سلیمان اسب را برای جهاد در راه خدا دوست داشته و نه از روی هوا و هوس، بنابراین دوستی اسبان در امتداد محبت خداست و از این رو، قدحی به ساحت شریف ایشان وارد نیست.[۳]
اما از آنجا که در برداشت این گروه، مرجع ضمیر در «تَوَارَتْ بِالحْجَابِ» و «رُدُّوهَا» به شمس (خورشید) بر میگردد، لذا اشکال دوم همچنان بر آنها وارد است.
علامه طباطبایی، کلمه «العشی» در آیه قبل را مویدی بر این برداشت میداند و جمله «فَطَفِقَ مَسْحَا بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنَاقِ» را کنایه از وضو گرفتن سلیمان. آنگاه در پاسخ اشکال دوم می گوید: «علاقه سلیمان(ع) به اسبان براى خدا بوده، و علاقه به خدا او را علاقهمند به اسبان میکرد، چون میخواست آنها را براى جهاد در راه خدا تربیت کند، پس رفتنش و حضورش براى عرضه اسبان به وى، خود عبادت بوده است. پس در حقیقت عبادتى او را از عبادتى دیگر بازداشته، چیزى که هست نماز در نظر وى مهمتر از آن عبادت دیگر بوده است».[۴]
به نظر میرسد آنچه موجب شده است مرحوم علامه، پدیده «رد الشمس» را مفروض بینگارند، روایات پرشماری است که در منابع روایی عامه و شیعی آمده است.
این در حالی است که سید مرتضی، این روایات را ضعیف برشمرده بر این باور است که حتی اگر روایات صحیح هم باشد با فرض مخالفت با اقتضای ادله، نباید بدانها وقعی نهاد. آنگاه به یکی از ادله اشاره کرده و میگوید:
«خداوند در ابتدای آیه مدح و تعریف سلیمان را میکند: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و با این بیان دیگر معنا ندارد که در ابتدا مدح سلیمان گفته شود و در انتهای آیه، مطلبی در نکوهش و تقبیح عمل سلیمان آورده شود».[۵]دیدگاه دوم
«خداوند در ابتدای آیه مدح و تعریف سلیمان را میکند: نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ و با این بیان دیگر معنا ندارد که در ابتدا مدح سلیمان گفته شود و در انتهای آیه، مطلبی در نکوهش و تقبیح عمل سلیمان آورده شود».[۵]دیدگاه دوم
با گروه اول برخی با ارجاع ضمیر در «تَوَارَتْ بِالحْجَابِ» و «رُدُّوهَا» به «الصافنات الجیاد» به جای «شمس»، به گونهای سخن گفتهاند که دو اشکال فوق پاسخ یافته است.
چنانکه گفتهاند: «سلیمان که از مشاهده این اسبهاى چابک و آماده براى جهاد و پیکار با دشمن خرسند شده بود همچنان آنها را نگاه مىکرد و چشم به آنها دوخته بود تا از دیدگانش پنهان شدند (حتى توارت بالحجاب). صحنه آنقدر جالب و زیبا و براى یک فرمانده بزرگ همچون سلیمان نشاط آور بود که او دستور داد بار دیگر این اسبها را براى من بازگردانید (ردوها على). به هنگامى که مامورانش این فرمان را اطاعت کردند و اسبها را بازگرداندند سلیمان شخصا آنها را مورد نوازش قرار داد و دست به ساقها و گردنهاى آنها کشید (فطفق مسحا بالسوق و الاعناق). و به این وسیله هم مربیان آنها را تشویق کرد، و هم از آنها قدردانى نمود، زیرا معمول است هنگامى که مىخواهند از مرکبى قدردانى کنند دست بر سر و صورت و یال و گردن، یا بر پایش مىکشند، و چنین ابراز علاقهاى در برابر وسیله مؤثرى که انسان را در هدفهاى والایش کمک مىکنند از پیغمبر بزرگى همچون سلیمان تعجب آور نیست».[۶]
ارزیابی نهایی
چنانکه گذشت بر دیدگاه دوم کمترین اشکال وارد است. سید مرتضی علم الهدی در تنزیه الأنبیاء (ص ۹۵ـ۹۷)، فخر رازی در مفاتیح الغیب(ج۷، ص ۱۳۶) و مرحوم مجلسی در بحار الأنوار(ج۱۴، ص ۱۰۲-۱۰۴)، به این قول گرایش نشان دادهاند اما به نظر راقم این سطور، تنقیح و مدلل سازی این نظریه در زمان ما، توسط صاحب تفسیر موضوعی منشور جاوید، صورت پذیرفته است.
ایشان با طرح اشکالاتی بر دیدگاه نخست، سعی در تقویت دیدگاه اخیر نمودهاند؛ که از آن جملهاند:
۱. اگر مقصود از آن خطاب به فرشتگان است که خورشید را براى او باز گردانند، یک چنین خطاب آمرانهاى از سلیمان به ملائکه خدا، با مقام او سازگار نیست.
۲. اگر مقصود از (فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالأَعْناقِ) شستن ساق و گردن به عنوان وضو است، چرا اوّلاً، به جاى «غسل» ، «مسح» به کار برده؟ و ثانیاً چرا به جاى «عُنُق» از لفظ «اعناق» که جمع است استفاده کرده است در حالى که سلیمان یک گردن بیش نداشت و ثالثاً اطلاق لفظ «سوق» و اراده دو «ساق» کاملاً بر خلاف ظاهر است.
۳. ارجاع ضمیر به خورشید، نادرست است چون گذشته از اینکه نامى از آن در آیهها نیامده، خلاف ظاهر است و کلمه «بِالعشی» در آیه پیشین نیز در تعیین مرجع ضمیر «توارت» کفایت نمیکند.
۴. تصرف در جهان آفرینش براى پیامبران در مقام اعجاز و اظهار کرامت کاملاً امکان پذیر است و آیات قرآن کاملاً بر آن دلالت دارد: ولى این مورد، مقام اعجاز و اظهار کرامت نبوده که او به چنین کار عظیمى دست بزند، در حالى که مىتوانست آن فریضه را قضا کند، و اگر هم نمازِ فوت شده، نمازِ نافله بوده -چنان که در برخى از تفاسیر آمده است – فوت آن اشکالى نداشت و نیازى نبود که از ولایت تکوینى خود براى قضاى آن بهره بگیرد.[۷]
پینوشتها:
۱. تفسیر راهنما، جمعی از نویسندگان
۲. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، جلد ۱۹، ص ۲۷۳
۳. تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ملامحسن، ج ۴، ص ۲۹۸
۴. ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ۱۷، ص ۳۰۹– ۳۰۸
۵. تنزیه الأنبیاء(ع)، علم الهدی، علی بن حسین، ص ۹۳
۶. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، جلد ۱۹، صفحه ۲۷۳
۱. تفسیر راهنما، جمعی از نویسندگان
۲. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، جلد ۱۹، ص ۲۷۳
۳. تفسیر الصافی، فیض کاشانی، ملامحسن، ج ۴، ص ۲۹۸
۴. ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی، سید محمد باقر، ج ۱۷، ص ۳۰۹– ۳۰۸
۵. تنزیه الأنبیاء(ع)، علم الهدی، علی بن حسین، ص ۹۳
۶. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، جلد ۱۹، صفحه ۲۷۳
۷. بنگرید به: تفسیر منشور جاوید، سبحانی، جعفر، ج۴، ص ۱۹۸-۱۹۶